#تعقیب_سایهها_پارت_74
به من اشاره کرد تا روی مبلهای سبزی که خط خطیهای قرمز رنگی روی آن کشیده شده و شکلی شبیه چند شاخه گل ساخته بود بنشینم. به راستی که مبلهایش از تکه تختههای خانهٔ من راحتتر بودند. آدم دلش میخواست روی آن ولو شود، یک پایش را روی دیگری انداخته و در حالیکه یک کاسه ذرت یا تخمه جلوی خود گذاشته، فیلم مورد علاقهاش را ببیند. از شانس بد، من حتی تلوزیون هم نداشتم تا در این مورد تجسم درستی بکنم.
ـ ببخشید که نمیتونم چیزی بهتون تعارف کنم؛ چون تازه از سر کار اومدم و هنوز نتونستم قهوه آماده کنم.
ـ اشکالی نداره. همین که به جواب سوالاتم برسم کافیه. میگفتین؛ چرا جدا شدین؟
ـ راستش هنوزم که به اون روزا فکر میکنم، میبینم واقعا دلیل درست و حسابی نداشتم. همه چیز از چند تا ملاقات مشکوک شروع شد. فلوید با آدمایی میگشت که عجیب و غریب بودن. حس خوبی نسبت بهشون نداشتم. از اون دسته آدمایی که فکر میکنی هستن؛ ولی نیستن. و وقتی که اصلا انتظار دیدنشون رو نداری، یهو سر و کله اشون پیدا میشه.
ـ مثل یه سایه، نه؟
این حرف را ناخواسته زدم؛ زیرا تعبیر خانم پری همانند تعبیری بود که من بارها در تصوراتم به کار میبردم. البته من بیشتر از لفظ شبح استفاده میکردم؛ اما حال که بیشتر فکر کردم دیدم سایه هم بیشباهت به این جور افراد نیست.
ـ اونا کی بودن؟ شما دیدیشون؟ اگه بتونین چهرهشون رو شناسایی بکنین کمک بزرگی کردین.
ـ به خاطر همینه که میگم عجیب غریب بودن. ملاقاتهای فلوید با اونا اصلا حضوری نبود. اگر هم بود من نمیفهمیدم. یا نامه و یادداشت براش میفرستادن یا باهاش تماس میگرفتن.
ـ اگه اونا خودشون رو نشون نمیدادن، پس شما چجوری قضیه رو فهمیدین؟ بر چه اساسی میگین همه چیز از ملاقاتهای مشکوک شروع شد؟ جسارت نشه خانم؛ من نمیگم حرفاتون دروغه، فقط میخوام جزییات رو بدونم.
ـ متوجهام.... اگه بعد از چند سال مدام به کسی نامه بدن، تلگرافهایی رمزی که کسی ازش سر در نمیاره، بعد اون رو سر به نیست بکنه... اگه کسی نیمه شب یا وسط روز یهو از خونه بزنه بیرون به بهونهٔ قدم زدن بعد یا از باجهٔ تلفن سر در بیاره یا محلههایی دور افتاده شما مشکوک نمیشی؟
romangram.com | @romangram_com