#تعقیب_سایه‌ها_پارت_56

آقای هانت به سرعت به سمت صندلی خیز برداشت. عصبی و معترض نگاهم کرد و گفت: این درخواست شما شدنی نیست آقای فلیپس. شما تا زمانی که اسلحه‌تون پیدا نشده نمی‌تونین به فعالیتتون ادامه بدین، منم نمی‌تونم کاری براتون بکنم.

هنوز حرفش تمام نشده بود گفتم: ولی این مال چند روز پیش بود. نه حالا که یه قتل جدید اتاق افتاده و من مطمئنم به قتل‌های دیگه ربط داره. آقای هانت، الان یک هفته از اون ماجرا می‌گذره؛ ولی ما به هیچ جا نرسیدیم. مگه میشه سه تا قتل پشت سر هم اتفاق بیفته بدون هیچ مدرکی، ردی، اثر انگشتی. مگه این‌که کسی نخواد این پرونده‌ها به سرانجام برسه.

آقای هانت به جلو خم شد. دست راستش را روی دست چپش گذاشت تا لرزش خفیفی را که ناخواسته متوجه‌اش شدم پنهان سازد. هر چند می‌دانستم منظورم را فهمیده با چهره‌ای کنجکاو؛ اما همچنان عصبی پرسید: یعنی چی؟ منظور از این حرفا چیه؟

گفتم: منظورم اینه که یکی تو این اداره هست که دوست نداره کار‌ها پیش بره. کارشکنی می‌کنه. مدارک رو از بین می‌بره تا جلوی ما رو بگیره. مثل فلوید که اون دفترچه رو نابود کرد.

دندان‌هایم را به یکدیگر ساییدم و به دنبال آن لب‌هایم را فشردم. من به اشتباه چیزی گفتم که ممکن بود برایم گران تمام شود. اگر آقای هانت کنجکاوی می‌کرد و راز تعقیب و گریز‌های مخفیانهٔ من فاش می‌شد، آن وقت به جرم عدالت دوستی که در آن زمان لباس سرپیچی از قوانین را به تن داشت مجازات می‌شدم؛ اما شانس به من رو آورد؛ زیرا آقای هانت به قدری از عمق صحبت‌های من عصبانی شد که توجهی به جملهٔ آخرم نکرد. او فریاد کشید. به قدری بلند که احتمال دادم یا پرده‌های صوتی او پاره خواهد شد یا گوش‌های من. همچنان که روی صندلی نشسته بود، نگاه غضب آلودش را نثار من کرد؛ در حالی‌که من بی‌گـ ـناه جز حقیقت چیزی نگفته بودم.

_ بس کن آقای فلیپس. دیگه نمی‌خوام چیزی بشنوم. این تهمت رو هم به حرمت فداکاری‌هایی که تو جنگ کردی نشنیده می‌گیرم. تو در خواستت رو کردی و جوابش رو هم شنیدی. جواب من همونیه که هفتهٔ پیش گفتم. همونیه که فرداش و روزهای بعدش گفتم. برگرد خونه. روی مبل راحتیت لم بده و روزنامه‌ات رو بخون و هر روز هم پا نشو بیا این‌جا و اعصاب من و امثال من رو خورد نکن...

این صحبت‌های خشن و طلبکارانهٔ هانت برایم از سکوت مرگباری که تا لحظهٔ خروج از اتاق برقرار بود مرگبار‌تر بود. من نیز در حالی‌که در اثر نگاه‌های او که تیر‌هایی شعله دار به سویم روانه می‌ساخت بدنم همچون کوره‌ای داغ شده بود، به این سکوت تن دادم و چیزی نگفتم. حتی نگفتم مرگ دوگلاس و هر که بعد از او بمیرد بر گردن تو و کسانی خواهد بود که از ترس منافعشان سکوت خواهند کرد. تنها نظاره‌گر او بودم که از جیب کتش سیگاری بیرون کشید و بعد از آن فندکی نقره‌فام برای روشن کردنش؛ همچنان که دستانش می‌لرزید و ابرو‌هایش در میان هم بود. از اتاق خارج شدم. با قدم‌هایی محکم انگار که بخواهم عصبانیتم را سر زمینی سفت و سنگی که مهد پرورش نااهلان و نامردان بود تلافی کنم، راهرو را پشت سر گذاشتم. لحظه‌ای نگاهم به مرد فربه‌ای که هم‌قطار فلوید بود و‌‌ همان لباس آن شب را به تن داشت برخورد کرد. نگاهش به گونه‌ای بود که گویی نمایندهٔ هانت بود و او نیز می‌خواست به خاطر حرف‌هایی که زده بودم مرا محاکمه کند. و چه محاکمه‌ای بد‌تر از آن‌که نتوانی از خودت و باور‌هایت دفاع کنی. نفهمیدم مقصود چشمان خیره و درشتش چیست؛ چرا که به سرعت از برابرش دور شدم. حتی سلامی هم نکردم.

در تاکسی‌ که گرفته بودیم، در خیابان پایینی پشت چراغی شکنجه‌گر که قصد سبز شدن نداشت، رالف فرصتی برای بازجویی از من یافت. او که هدف ملاقات من با مافوقم را می‌دانست، کنجکاو و مشتاق برای شنیدن نتیجه‌اش بود.

ـ چی شد کل؟ چرا هانت داد و هوار می‌کرد؟ چی بهش گفتی عصبانی شد؟

اما من بی‌توجه به سوالش که بار دیگر هم تکرار کرد "با توئم کل" دستم را زیر چانه‌ام گذاشته بودم و سرم را روی شیشهٔ ماشین، محو تصویری هنرمندانه؛ اما بی‌رحم بودم که بر روی بوم رنگارنگ این دنیای فریبنده نقاشی شده بود. کودکی در کنار پیاده رو با قامتی کوتاه و نحیف، و چهرهٔ مظلومانه در حالی‌که عرق از پیشانی‌اش می‌ریخت، در حال واکس زدن کفش‌های فردی به عنوان نماد تکبر و خودخواهی بود. نگاهم را از او برداشتم و به ثانیه شمار چراغ رو به رویم چشم دوختم. تقویم سرنوشت ورق می‌خورد، ماه به ماه، فصل به فصل و سال‌ها بر منی که در میان سکوت، تصویر دردناک آن کودک که با وجود ثروت‌های بی‌کران سیاستمداران و گردن کلفت‌های شهر، وصلهٔ ناجور و مهر تاییدی بر بی‌عدالتی بود و سوال‌های بی‌پاسخ رالف گیر کرده بودم گذشت؛ اما چراغ همچنان قرمز بود. بار دیگر به بوم نگاه کردم؛ ولی این بار نقاشی عوض شد و پلی بزرگ و ترسناک شد برای سفر به گذشته‌ای که هنوز در خاطرم زنده مانده است و روزهایی که خود ندانستم تاوان گـ ـناه‌هایی است که کرده‌ام، یا گـ ـناه‌هایی که قرار است بکنم.


romangram.com | @romangram_com