#تعقیب_سایهها_پارت_47
ـ نمیدونم.
ـ منم دلیلش رو نمیدونم؛ اما تا اینجای کار، مهم اینه که دروغ گفته. نمیدونم جنازه رو با دقت دیدی یا نه. سه تا گلوله بهش شلیک شده بود در حالیکه چهار تا پوکهٔ خالی پیدا کردیم و از طرفی، همون سه تا گلوله هم به جای حساسی مثل قلب نخورده بوده. قاتل تیرها رو پراکنده زده. چرا؟ چرا قاتل خطر این سر و صداها رو به جون میخره و به جای یه تیر تو قلب، چند تا میزنه؟
ـ شاید میخواسته اون رو زجرکش کنه.
ـ تو بودی این ریسک رو میکردی؟ اصلا بر فرض حرفت قبول، پس چرا گلولهٔ چهارم رو بهش نزده؟ چرا اون رو خطا زده؟ به نظر من قاتل اولین باری بوده که اسلحه دست میگرفته و یه جورایی داشته تمرین تیراندازی میکرده. حتی میشه گفت تیر چهارم هم به همین دلیل حروم شده که نتونسته سنگینی اسلحه رو و لگدی که هنگام شلیک میزنه، تحمل کنه. در حالیکه آدمایی مثل کالو به خاطر شغلشون بیشتر از بقیه تو این کار مهارت دارن؛ یعنی باید داشته باشن. غیر از اینه؟
رالف جوابی نداد. او سکوت کرده و به من خیره شده بود. به گمانم داشت در ذهنش درست یا غلط بودن حرفهایم را میسنجید.
دوباره گفتم: مهمتر از اینها؛ هیچ قاتلی اون قدر احمق نیست که آلت قتل رو کنار جسد برای ما جا بذاره. نه؟
ـ حالا منظورت از این حرفا چیه کل؟
ـ کاملا واضحه. به نظر من نه تنها کالو قاتل نیست، بلکه ممکنه براش پاپوش دوخته باشن. البته این نظر منه. ما هنوز نه اظهارات کالو رو شنیدیم و نه میدونیم واقعا اسلحه مال اونه یا نه؛ اما با توجه به دلایلی که آوردم، این احتمال خیلی دور از ذهن نیست.
در ادامه به رالف که انگشتش را در هوا تکان داده بود و با علامتی به پیشخدمت میخواست چندمین نوشیدنیاش را سفارش دهد گفتم اگر یک درصد حرفهای مرا قبول دارد، به جای نشستن و لیوان پشت لیوان سر کشیدن، برخیزد تا پرونده را به سرانجام برسانیم و زمانی که او پرسید مقصدمان کجاست، آدرس گالتا را که در دفترچهام نوشته بودم نشانش دادم.
وقتی از رستوران خارج شدیم، متوجه شدم خورشید مدت هاست که بر ترسش غلبه کرده و شجاعت بیشتری میتابد. حتی میتوانم بگویم میخواست تلافی چند ساعت اسارت میان ابرها را یک جا در بیآورد. پرتوهایش را با خشونت روی شیشههای ماشینمان انداخته بود و نور به محض برخورد با شیشهها، بازتاب کورکنندهای پیدا میکرد؛ اما با این حال هر دویمان توانستیم خطوطی را که روی تکهای کاغذ لای هم رفته بودند بخوانیم. ما را تهدید کرده بودند؛ اما سوال اینجا بود، چه کسی و چرا؟ آیا کار همان افراد خلافکار بود که دستگیریشان خواب و خوراکم شده بود؟ شک داشتم آنها که حتی به فلوید، جاسوس خودشان، رحم نکرده بودند، از جا ما بگذرند و تنها برایمان خط و نشان بکشند. از خود پرسیدم "یعنی امکان دارد پای کسی دیگری هم در میان باشد؟"
romangram.com | @romangram_com