#تعقیب_سایه‌ها_پارت_48

رالف برای چندمین بار به چرخ لگد زد و بلند بلند به کسی که لاستیک را با چاقویی شکافته بود بد و بیراه گفت. او خیلی عصبانی بود و اگر جلویش را نمی‌گرفتم می‌خواست تا شب‌‌ همان جا بایستد و به کارش ادامه دهد. در بین کلمات شکسته‌ای که به زبان می‌آورد تنها یک جمله‌اش را می‌فهمیدم: کار کیه؟ کار کیه؟

مجبور شدیم ماشین را به حال خود‌‌ رها کنیم و تاکسی بگیریم. در طول مسیر رالف پرسید که گمان می‌کنم خانم گالتا قاتل است؟ و اگر باشد او را دستگیر خواهم کرد؟ او می‌خواست حرف‌های آقای هانت را به یاد من بیاورد و گوشزد کند که او دستور داده بود دیگر بدون دستور مافوق و خودسرانه، در کاری دخالت نکنیم. من هم این نکته را می‌دانستم. دقیقا به‌‌ همان اندازه که می‌دانستم رالف از ترس به خطر افتادن موقعیت خودش این توصیه را نکرده است.

خانهٔ سفید رنگ و ویلایی گالتا در میان درختان تنومند بلوط که شاخ و برگش لابه لای هم تنیده شده بودند به محاصره در آمده بود. با این حال عظمت خانه را می‌شد از راه دور دید. وقتی در زدم کمی طول کشید خانم گالتا با‌‌ همان ظاهر و لباس و البته؛ با چهره‌ای مضطرب در چارچوب قرار بگیرد. او شوکه شده بود و من این را غنیمت شمرده به بهانهٔ چند سوال کوتاه، وارد خانه‌اش شدم. نگاه‌های خانم گالتا خیلی عجیب بود. گاهی به ما و گاهی به اسباب و اثاثیهٔ خانه دوخته می‌شد. به نظرم در شرایطی قرار گرفته بود که نه می‌خواست در خانه‌اش سرک بکشیم و نه می‌توانست مانع شود. با تعارف او روی مبل‌های زرشکی رنگ کنار پنجره نشستم. سنگین و رسمی و طوری وانمود کردم که انگار با دیدن دو فنجان خالی روی میز کنجکاو نشده‌ام. خیلی جالب بود، وقتی به آن‌ها دست زدم هنوز حرارت داشتند.

ـ مثل ای‌نکه مهمون داشتین. نه؟

گالتا دستانش را به سینه‌اش زد. قبلا در جایی خوانده بودم که این یک حالت دفاعی است که افراد مضطرب از آن استفاده می‌کنند. او هم این گونه بود. مدام مکث می‌کرد، مردمک چشمانش این طرف و آن طرف می‌شد و صدایش می‌لرزید.

ـ بله. چون حالم خوب نبود از یکی از دوستام خواستم بیاد پیشم.

ـ اشکالی نداره یه نگاهی به اطراف بندازیم؟

سپس بدون آ‌ن‌که منتظر اجازه‌اش بمانم به رالف علامت دادم؛ زیرا من از نگاه‌های نگران آن زن و دستپاچگی‌های او احتمال داده بودم که مهمانش هنوز آن‌جا، در اتاقی یا جایی میان‌‌ همان دیوار‌ها پنهان شده باشد. گرچه هنوز قادر نبودم حدس بزنم او کیست و چرا به ملاقاتش آمده است.

در جواب نگرانی‌های او گفتم قاتل فرار کرده و ما مجبوریم همه جا حتی خانهٔ شما را برای یافتنش زیر و رو کنیم. از قصد این دروغ را گفتم تا خانم گالتا مطمئن شود ما کالو را قاتل می‌دانیم و به علاوه می‌خواستم واکنش‌های او را ببینم وقتی این خبر را می‌شنود؛ اما او تغییر خاصی نکرد، فقط یک پایش را روی پای دیگرش انداخت. زیر دامن کوتاهی که پوشیده بود، پایش به حدی لاغر بود که خیال کردم بیماری خاصی دارد.

ـ فرار کرده؟


romangram.com | @romangram_com