#تعقیب_سایه‌ها_پارت_39

ـ می‌دونم حالتون خوب نیست؛ اما برای فهمیدن حقیقت شما تنها کسی هستی که می‌تونی به ما کمک کنی. شما مقتول رو می‌‌شناسی؟

هق هق خفیفی کرد و بینی‌اش را بالا کشید: اون رییسم بود، آقای گیج.

ـ اسم کوچیکش چی بود؟

_ نوریس.

ـ و اسم شما چیه؟

ـ گالتا... جیل گالتا.

وقتی نامش را شنیدم، یاد کاغذی افتادم که داخل جیب مقتول پیدا کرده بودم. برایم سوال شده بود چرا چنین برگه‌ای که متعلق به کسی دیگری است درون جیب مقتول یا‌‌ همان آقای گیج قرار دارد. به همین خاطر حدس زدم حتما بین این دو نفر رابطه‌ای برقرار بوده که برای فهمیدنش باید محتاطانه عمل می‌کردم.

ـ وقتی این اتفاق افتاد، شما این‌جا بودید؟ می‌تونی چیزی درباره‌اش بهم بگی؟

ـ ساعتی پیش... آقای گیج برای کاری رفته بود بیرون و گفت تا بعد از ظهر بر نمی‌گرده. منم با خودم گفتم نیم ساعتی مغازه رو تعطیل کنم و یه چرخی بیرون بزنم. می‌خواستم برای تولد خواهرم چیزی بخرم. آخه این اطراف پر از فروشگاه‌هاست که لباس‌های قشنگی هم دارن. تا این‌که نمی‌دونم چه‌جوری و از کجا سر رسید و من رو پیدا کرد. سرم داد کشید، دعوام کرد که چرا مغازه رو تعطیل کردم.

ـ بعدش؟


romangram.com | @romangram_com