#تعقیب_سایه‌ها_پارت_34

این بهترین فرصت برای بیرون رفتن بود. کیف و بلیط‌ها را داخل کمد گذاشتیم و در حالی‌که نگاهمان به دستشویی دوخته شده بود، خانه را ترک کردیم. قرار ما این شد که شب را مقابل خانهٔ فلوید و درون ماشین به نوبت کشیک بدهیم تا مبادا او شبانه اقدام به فرار کند یا نقشهٔ ملاقات با کسی را بکشد؛ با وجود این‌که رالف راضی نمی‌شد و کمی طول کشید تا متقاعدش کنم، او اولین نفری بود که بیدار ماند.

ولی من تا صبح نتوانستم خواب راحتی داشته باشم. هم به خاطر فکر و خیالاتی که به سرم می‌آمد و هم ترس از فرار فلوید. گمانم چند ساعتی از طلوع خورشید گذشته بود که دیدم فلوید از خانه خارج می‌شود. با آرنجم رالف را از خواب بیدار کردم و از او خواستم تعقیبش کند. خیابان زیاد شلوغ نبود و رالف مجبور شد سرعتش را طوری تنظیم کند که او متوجه تعقیب نشود. فلوید آرام می‌راند و هیچ کدام نمی‌دانستیم مقصدش کجاست. تا آن‌که به سمت بزرگراه سانتا آنا رفت و سرعتش را یکباره افزایش داد. رالف همچنان چشمانش سنگین بود و گهگاهی گیج می‌زد. این را زمانی فهمیدم که علی‌رغم سرعت بالا مستقیم داشت به سمت ماشینی می‌رفت که رو به روی ما بود. من با صدای بلندی هوشیارش کردم و او که کمی ترسیده بود، مماس با ماشین از آن سبقت گرفت. خواستم بگویم قبل از آن‌که تصادف کنیم ماشین را نگه دار، من پشتش می‌نشینم؛ اما با فاصله‌ای که از فلوید داشتیم، مطمئن بودم تا این کار را انجام دهیم او چند کیلومتری از ما دور خواهد شد و دیگر نمی‌توان حتی رد پایی از او در این بزرگراه طویل پیدا کرد. گرچه بعد از این، خواب از چشمان رالف پرید و با دقت بیشتری رانندگی کرد.

وقتی به انتهای بزرگراه رسیدیم، فلوید داخل یکی از خیابان‌های فرعی پیچید و کمی بعد مقابل ساختمان بزرگی متوقف شد. ما نیز ماشین را درون کوچه‌ای پارک کردیم. پشت در میله‌ای و نرده‌داری که نیمه باز بود و در حیاطی بزرگ و به هم ریخته، تا چشم کار می‌کرد ماشین‌هایی پارک شده بود که یا چرخ نداشتند یا موتور و سیستم‌هایش را درآورده بودند. جز این آهن پاره‌های بی‌جان و ما دو نفر که قدم‌هایی محتاطانه بر می‌داشتیم کسی دیگری دیده نمی‌شد. انگار آن‌جا یک تعمیرگاه متروکه بود و یا شاید هم برای قرار ملاقاتی تعطیل شده بود. صداهایی که از داخل یکی از سالن‌ها به گوش می‌رسید، راز سکوتی که تاکنون حکم فرما بود را فاش کرد. سراسیمه خود را پشت ماشینی که در آن باز بود پنهان کردیم. صدای فلوید را شنیدم که لحن معترضانه‌ای داشت.

ـ این‌جا دیگه کجاست؟ نمی‌شد یه جا نزدیک‌تر قرار بذاری؟

از آن زاویه فقط شکم بر آمده‌اش را می‌توانستم ببینم. خیلی کنجکاو بودم بدانم با چه کسی صحبت می‌کند.

ـ قبلا مودب‌تر بودی.

ـ باشه، معذرت می‌خوام. یه کم گرفتاری ذهنی دارم نمی‌فهمم چی دارم میگم. لطفا کارت رو بگو.

ـ این گرفتاری ذهنیت دربارهٔ اون پول که نیست، هست؟

فلوید شوکه شد و به لکنت افتاد. گرچه زاویهٔ دید مناسبی نداشتم، از صدای نقس کشیدنش حدس زدم آشفته شده است: پول؟ کدوم پول؟

مرد نا‌شناس فریاد زد: همون پولی که از خونهٔ شرودر دزدیدی. فکر کردی با کی طرفی‌، ها؟ با یه مشت آدم تازه کار؟ پولا کجاست فلوید؟


romangram.com | @romangram_com