#تعقیب_سایه‌ها_پارت_33

بوی دلار‌های تانخورده تاریکی، سکوت، گرما و خفگی را از بین برد. ما همه چیز را فراموش کردیم و مانند انسان‌هایی که تازه متولد شده باشند، سرمست دنیای تازه‌ای شدیم که تاکنون تجربه‌اش نکرده بودیم. در کنار رنگ سبز وسوسه‌انگیز با سوال تازه‌ای مواجه شدیم که ما را تحت فشار قرار می‌داد. چگونه ممکن است فردی مثل فلوید با حقوقی که از اداره می‌گرفت، بتواند این مقدار پول پس انداز کند؟

ـ حالا فهمیدم بلیط دوم برای کی بوده.

من که متوجه منظور دوستم نشده بودم پرسیدم: مگه روش ننوشته؟ خانم شانون پری. ظاهرا همسرشه.

_اگه از زندگیش خبر نداشتم حتما باور می‌کردم. فلوید زن نداره؛ یعنی خیلی وقته از همدیگه جدا شدن. تو بودی حاضر می‌شدی تعطیلاتت رو کنار کسی حروم کنی که حتی درکت نمی‌کنه؟

ـ میشه یه جوری حرف بزنی که منم بفهمم؟

ـ من فکر می‌کنم این بلیط رو برای یکی دیگه گرفته. همکارش، رئیسش؛ چه می‌دونم. حالا که شرودر مرده، عاقلانه است که اونا بخوان جایی مخفی بشن. اونم با پولا.

بار دیگر با دستمال پیشانی‌ام را پاک کردم. نمی‌دانستم قرار است تا کی در آن جهنم تاریک سر کنم.

ـ ولی به نظر من فلوید تنها نیست. اون عضو یه گروه، مثل یک باند. باندی که شرودر هم توش بود و از ترس این‌که حرفی بزنه حذف شد. از طرفی تو گفتی یه زن؛ یعنی یه زن اون قدر بی‌رحمه که چنین جنایت‌هایی رو هدایت کنه؟ نه... امکان نداره.

_ نمی‌دونم. به هر حال من فکر می‌کنم...

در‌‌ همان لحظه صدای باز شدن در شنیده شد و ما بلافاصله خودمان را پشت دیوار‌ها پنهان کردیم. آرام و ساکت بودیم و نفس‌ها در سینه حبس؛ اما حریف قلب‌هایی که با تپش‌های سریعش ترس را در وجودمان می‌انداخت نمی‌شدیم. نگران بودم که مبادا فلوید مسیرش را به این اتاق کج کند. بر خلاف مخالفت‌های رالف، با احتیاط نگاهی به سالن انداختم. چراغ‌ها روشن شده بودند. فلوید را دیدم که لباس‌هایش را با عصبانیت در آورد و روی مبل پرت کرد و با عجله به سمت اتاقی که ظاهرا دستشویی بود دوید.


romangram.com | @romangram_com