#تعقیب_سایه‌ها_پارت_30

ـ متوجه حرفت نمیشم. کدوم مدرک؟

ـ همون دفترچه تلفنی که تو خونهٔ شرودر پیدا کردیم.

ـحتما خیالاتی شدی. ما اون‌جا هیچی پیدا نکردیم. برگرد سر کارت آقای فلیپس و دیگه هم تو این پرونده دخالت نکن. من نمی‌خوام به خاطر تو با بقیهٔ افرادم درگیر بشم. متوجه میشی چی میگم؟

به بقیهٔ صحبت‌هایش اعتنایی نکردم. حتی نفهمیدم او کی از مقابل دیدگانم دور شد. باز هم سوالاتی در ذهنم شکل گرفت و ابهاماتی که هر چند بیشتر به آن فکر می‌کردم، ترسم از اتفاقاتی که ممکن بود در آینده بیفتد بیشتر می‌شد. در خواب هم نمی‌دیدم پروندهٔ قتلی این قدر پیچیده شود. اول مرگ قاتل و بعد هم دزدیده شدن سرنخی که می‌توانست اسرار زیادی را بر ملا کند. حالا ما باید به تلفن چشم بدوزیم و امیدوار باشیم که پزشکی قانونی اثر انگشت قاتل را که به اعتقاد من فقط می‌تواند کار فلوید باشد، بر روی آلت جرم پیدا کند؛ ولی اگر اثر انگشتی پیدا نشود چه‌کار کنیم؟

ـ جای تو بودم هیچ وقت این طوری باهاش حرف نمی‌زدم. ممکنه بعدا بهش احتیاج پیدا کنیم. به چی فکر می‌کنی؟

ـ شنیدی که چی گفت؟ اون دفترچه.... یعنی کار کی می‌تونه باشه؟

هنوز گیج بودم و کلمات را به شکلی نامنظم بر زبان می‌آوردم. با وجود این‌که قدرت تکلم نداشتم، مغزم به جنب و جوش افتاده بود و می‌خواست همهٔ اتفاقات را مانند تکه‌های پازلی هزار قطعه‌ای کنار هم بچیند تا به نتیجه برسد. آیا دزدیدن دفترچه هم کار فلوید است؟

ـ به نظرم کار هر کی بوده تا حالا اون رو از بین برده.

به طرف انتهای سالن و درب ورودی گام بر داشتم. دیگر درون اداره هیاهویی شنیده نمی‌شد و جز‌‌ همان آقای جونزی که با اتاقک کوچکش اخت شده بود و قهوه می‌خورد، کس دیگری ندیدم. هر بار که من به اداره می‌رفتم، در‌‌ همان ابتدا این صحنه برایم تکرار می‌شد. آقای جونز، دستی زیر چانه، کنارش لیوان بزرگ قهوه و چهره‌ای متفکر که به دنبال رهایی از رنج و بدبختی است، مانند من. همزمان که رالف دربارهٔ مرگ شرودر از من سوال می‌کرد و می‌خواست بداند انتظار چنین اتفاقی را داشته‌ام یا نه، در ذهنم نقشه‌ای کشیدم تا از این سردرگمی نجات پیدا کنم.

ـ باید بریم سراغ فلوید. من مطمئنم دفترچه رو اون دزدیده. حتی اگر هم کار اون نباشه، تنها سرنخمون اونه. شاید تو خونه‌اش چیزی پیدا کنیم. آدرسش رو بلدی؟


romangram.com | @romangram_com