#تعقیب_سایه‌ها_پارت_27

رالف سرگردان توی سالن قدم می‌زد. چندین بار دیدم که از مقابل آن اتاقک چوبی عبور کرد، وارد راهرو شد و دوباره به طرف در ورودی بازگشت. نگاه نگرانی داشت و تمام مدت دستش را زیر چانه‌اش گذاشته بود. اداره حال و هوای عجیبی پیدا کرده بود. با وجود سکوت، از میان دیوار‌هایش هیاهویی شنیده می‌شد و چراغ‌ها به نوبت رنگشان را از دست می‌دادند. انگارکه از این ماجرا ترسیده باشند.

ـ بگو دقیقا چی شده؟ کی این اتفاق افتاده؟

_خودمم هنوز نمی‌دونم. منتظر بودم تا تو بیای.

رالف مرا به دنبال خود به طرف پله‌های راهرویی کشاند که از حصار‌های آهنی‌اش سرما را احساس می‌کردم و پچ پچ‌هایی که از پشت هر کدام شنیده می‌شد، بوی ترس و ناامیدی می‌داد. انگار داشتم در سرد خانه‌ای قدم بر می‌داشتم که درون هر اتاقش مرده‌ای قرار دارد و این مرده‌ها، گیج و متعجب در حالی‌که به میله‌ها چنگ انداخته‌اند، برای غسل شدن لحظه شماری می‌کنند. درون سلولی که از سلول‌های دیگر فاصله داشت و با آن‌ها از همه نظر فرق می‌کرد، آقای هانت و چند کارآگاه با چهره‌های متفکر و پزشک مخصوصی را دیدم که دور چیزی حلقه زده‌اند. سراسیمه به طرفشان رفتم. بوی‌های مختلفی به مشامم می‌رسید. فاضلاب لوله‌های پشت دیوار، نم و رطوبت و نهایتا بوی گوشتی که فاسد شده باشد. وقتی دربارهٔ این اتفاق پرسیدم و همهٔ نگاه‌ها به سمت من چرخید، فهمیدم نه تنها هیچ‌کس انتظار دیدنم را نداشت، کسی هم نمی‌خواست افسری مثل من در چنین کارهایی سرک بکشد. یکی از کارآگاهان نیز بر مبنای همین تصور با لحنی توهین‌آمیز با من برخورد کرد و قصد داشت مرا بیرون بی‌اندازد که آقای هانت مانع شد.

جلو‌تر رفتم. شرودر مثل گربه‌ای خودش را جمع کرده بود. دست‌ها، لباس‌ها و بیشتر قسمت‌های بدنش خونی بود و شعاع خون تا چند متری اطرافش دیده می‌شد. مشخص بود لحظات آخر تقلای زیادی برای زنده ماندن کرده است.

دوباره پرسیدم: کی این اتفاق افتاده؟ چه‌طوری؟ کسی چیزی ندیده؟ آلت قتل چی بوده؟

سوالات به سرعت در ذهنم شکل می‌گرفت و من بر زبان می‌آوردم. گرچه شک داشتم حتی یکی از آنان صدایم را شنیده باشد و به من محل بگذارد. برایم مهم نبود چند بار جمله‌ام را تکرار کنم؛ من فقط جواب سوال‌هایم را می‌خواستم.

ـ چی شد آقای کویین؟

پزشک از بالای سر جسد بلند شد و به طرف آقای هانت رفت. عینک بزرگی روی بینی‌اش داشت که مدام به پایین سر می‌خورد. گفت: آره. حدسم درست بود، خیلی از مرگش نمی‌گذره. بدن هنوز گرمه. فکر کنم حول و حوش ساعت ده مرده باشه.

ـ می‌تونی بفهمی قتل بوده یا خودکشی؟


romangram.com | @romangram_com