#تعقیب_سایهها_پارت_19
کلودیس فریاد خفیفی کشیده بود که بیشتر به جیغ شباهت داشت؛ اما اورت تلافی کرد و صدایش را کاملا بالا برد. حتی نگاهش هم بیرحمانه بود.
ـ سهمم از خوشیهایی که تو داری. این درسته که تو تو ناز و نعمت باشی و با هر عوضی که خواستی بگردی، اون وقت من این همه تو زندگیم مشکل داشته باشم؟
ـ همهاش به خاطر حماقتهای خودته. اگه یه ذره....
اورت دستش را بالا آورد. با وجود این که گمان میکرد قصد دارد به صورتش بزند، تنها حرفهای او را قطع کرد: من حوصلهی این چرت و پرتا رو ندارم. یه پولی بده برم به کارم برسم، وگرنه هر جا بری دنبالت میام.
کلودیس دیگر چیزی نگفت و سرش را پایین انداخت. مثل کسی که احساس شرمساری بکند. او میتوانست با این مسئله کنار بیاید. میترسید، عادت کرده بود و یا به هر دلیل دیگری؛ اما من نمیتوانستم این زوگویی را بپذیرم. در آن لحظه انگار کسی در گوشم چیزی خوانده بود و مرا تحریک کرده بود که ساکت نمانم و یا احتمالا دوباره یاد حرفهای شرودر افتاده بودم و دنبال فرصتی برای انتقام میگشتم.
ـ جای تو بودم هیچ وقت جایی که یه افسر پلیس نشسته زورگیری نمیکردم، اون هم از یه خانم محترم. بزن به چاک تا کار دستت ندادم.
ـ چی وز وز کردی؟
کلودیس دستش را روی دست او گذاشت. صدایش میلرزید و خیلی زود عرق از پیشانیاش سرازیر شد؛ چون میدانست حرفهای آن مرد مست که هنوز نمیدانستم چه نسبتی با یکدیگر داشتند، برای هر دوی آنها دردسر درست میکند.
ـ هی اورت....میفهمی داری چی میگی؟ اون پلیسه.
ـ پلیسه که پلیسه. هر عوضی که باشه، بهش اجازه نمیدم به من بی احترامی کنه.
romangram.com | @romangram_com