#تعقیب_سایه‌ها_پارت_15

_ شما هم مثل هر تازه کاری که میاد این جا میـخوای ره صد ساله رو یه شبه بری. درک می‌کنم. همه جوون‌ها این خصلت رو دارن؛ اما متاسفانه باید بگم تو اداره من کاربردی نداره. این‌جا همه چیز طبق قانون و روال کاری پیش میره. هرچند هنوز دلیل این تقاضاتون رو نمی‌دونم.

چون عادت به دروغ گفتن نداشتم، به تقلا افتادم تا جوابی سر هم کنم. واقعا مجبور بودم. نباید او می‌فهمید چه در سرم می‌گذرد.

ـ دلیل خاصی نداره، فقط یه جور حس کنجکاویه. می‌خوام ببینم با وجود مدارکی که علیه‌اش هست، چه دروغی می‌خواد تحویل بده. لطفا این اجازه رو بهم بدین.

ـ گفتم که نمی‌تونم. من این همه کارآگاه باتجربه دارم که نصف عمرشون رو توی این حرفه صرف کردن. نه از لحاظ قانونی صحیحه و نه عاقلانه است که از تو برای بازجویی استفاده کنم. امیدوارم بفهمی چی میگم.

آقای هانت در تمام این مدت داشت برایم نقش بازی می‌کرد، یا شاید هم می‌خواست مرا امتحان کند، نمی‌دانم؛ زیرا او در شرایطی که من با ناامیدی قصد ترک اتاقش را داشتم، پیشنهادم را پذیرفت و من چند دقیقه بعد به اتاق بازجویی رفتم. در طول مدتی که برای آوردن مجرم توی سالن انتظار می‌کشیدم، با آقای جونز هم صحبت شدم. البته خود او پیش قدم شد و برای این کار تمایل نشان داد. درون فنجانی برایم قهوه ریخت و از مشکلات و گرفتاری‌هایش سخن گفت. لحظه ای این فکر به ذهنم خطور کرد که شاید برای آن که من گوش‌هایم را برای شنیدن داستانش قرض دهم و همدم دردهایش باشم، با من صمیمی شده است؛ اما خودم می‌دانستم که اشتباه می‌کنم و او آدم خوب و ساده‌ای به نظر می‌رسد.

اتاق بازجویی سراسر شیشه‌ای بود و به شکلی طراحی شده بود که فقط می‌شد از بیرون داخل را نگاه کرد. من و کارآگاهی که از او تنها لهجه‌ی ایتالیایی‌اش را به خاطر داشتم، روی به روی شرودر نشسته بودیم و شرودر هم مشغول کشیدن سیگارش بود. مدت زیادی از لحظه‌ی ورودمان به اتاق نگذشته بود. بیرون اتاق، کارآگاه ضمن این که سعی داشت با لحن عجیبش مرا تحقیر کند و پیگیر این بود که چه‌طور آقای هانت را راضی کرده‌ام، گوشزد کرد که حق حرف زدن ندارم و فقط باید گوشه‌ای بایستم.

شرودر نیمی از سیگار را دود کرد و خاکسترش را در جا‌سیگاری ریخت. لحنش طلبکارانه بود، هنگامی که سراغ وکیلش را گرفت و گفت تا وقتی او نباشد حرفی نمی‌زد.

ـ احتیاجی به وکیل نیست؛ جرم تو مشخصه. تو به خاطر قتل اسکوتر پیتون در شب گذشته بازداشت شدی.

شرودر سیگارش را روی زمین پرت کرد. نیم خیز شد و با عصبانیت فریاد زد: اون لعنتی همکارم بود، منبع درآمدم. چه‌طور می‌تونم بکشمش؟

ـ این دقیقا همون چیزیه که ما می‌خوایم بدونیم، انگیزه‌ات از قتل. چرا اسکوتر پیتون رو کشتی؟


romangram.com | @romangram_com