#تعقیب_سایه‌ها_پارت_12

ـ شنیدم دیشب یه قاتل رو دستگیر کردند؛ اسمش ارول شرودر بود. خواستم بپرسم قضیه‌اش چی شد؟ کسی ازش بازجویی کرد یا نه؟

آقای جونز لیوان بزرگی را که مقابلش قرار داشت بالا آورد. مقداری سر کشید و دوباره پایین آورد. دستانش همانند هیکلش بزرگ و گنده بود و تمام لیوان را می‌پوشاند. محکم و قدرتمند که تصور کردم هر لحظه امکان دارد از وسط ترک بردارد.

_ تازه کاری...یه چند وقت که این‌جا کار کنی خیلی چیزا دستگیرت میشه.

لحنش بی تفاوت بود. انگار به چیزی که می‌گفت عادت داشت. در عین کلمات را با حرص ادا می‌کرد و این تناقض مرا گیج کرده بود.

_اینایی که اسمش رو می‌ذارن کارآگاه، هر کدوم از اون یکی عوضی ترن. خودخواه و به درد نخور. دیر میان، زود میرن، غذاهای چرب و چیلی می‌خورند و حقوق های خوب می‌گیرند. طوری توی ماشینشون می‌شینن و با راننده‌شون صحبت می‌کنن، انگار رییس جمهورن. واقعا باید تاسف خورد به این سیستم‌های اداری که یه مشت آدم تنبل و کودن رو به قدرت می‌رسونن...

از طرز نگاهش و این که لیوان را هر لحظه با قدرت بیشتری در هم می‌فشرد، دانستم چه‌قدر عصبانی شده است. او بی‌مهابا صحبت می‌کرد، حتی به این نکته توجه نداشت که شاید این حرف‌ها برایش گران تمام شود. مثل کوهی پوشیده از برف بود که با مهیب من بهمنی عظیم به راه انداخت. ترجیح دادم حرفم را عوض کنم تا صحبت‌هایمان به جاهای باریک کشیده نشود.

_پس یعنی ازش بازجویی نکردن؟ رییس کی میاد؟ اسمشون چی بود؟ آقای هانت؟

جونز دوباره لیوان را بالا آورد. چهره‌اش در هم رفت؛ چرا که لیوان با هم جرعه‌ی قبلی خالی شده بود.

_آره آقای هانت...ایشون الان تو دفترشون هستن.

ـ چه‌طور ایشون زودتر از بقیه اومدن؟


romangram.com | @romangram_com