#تدریس_خصوصی_پارت_3

ـ هاله جون من بيخی خی! بذار مسئله رو حل کنم.

مسئله رو حل کردم و پيروزمندانه به صندليم تکيه دادم و بقيه رو نظاره کردم. پسري دستش رو گرفت بالا و

خواست بره پاي تخته که کریمی گفت:

ـ اجازه بدید اون خانمی که نشستن اون جا بيان.

منظورش من بودم؟ یا هاله؟

ـ خانم با شمام!

هاله با تردید گفت:

ـ من؟

ـ بله.

اومد بگه که نمی شه نيام، که من برگم رو گذاشتم جلوش و با چشم بهش فهموندم که بره. اونم لبخندي زد و از

جاش بلند شد و رفت پاي تخته و مسئله رو حل کرد. بعد کریمی که ضایع شده بود گفت:

ـ توضيح بدید لطفا.

هاله که هميشه اعتماد به نفسش سقفم سوراخ می کرد، نگاهی به تخته کرد و شروع به توضيح دادن کرد و بعد

پوزخندي زد و اومد کنارم نشست و به من گفت:

ـ پسره ي پررو خواست حالمو بگيره. ایول به دادم رسيدي.

ـ بسه بابا. داره نگاهمون می کنه.

ـ غلط کرده هی به آدم زل می زنه! مگه تا حالا آدم ندیده؟

ـ شایدم خوشگل ندیده!

خندید.

ـ شایدم! راست می گيا!

کلاس کمی بعد تموم شد و از هممون خواست تا مسئله ي سختش رو که همه مخ هامون رو ریخته بود تو فرغون

بهش بدیم. من برگه ي خودم و هاله رو گرفتم و رفتم کنار ميزش. برگه رو گرفتم سمتش. نگاهی بهم کرد. منم بی


romangram.com | @romangram_com