#تدریس_خصوصی_پارت_4
توجه و سرد نگاهش کردم.
ـ ببخشيد بمونيد کارتون دارم.
ـ من کار دارم باید برم.
ـ فقط چند دقيقه.
به اجبار سرم رو تکون دادم و به هاله اشاره کردم بره. اونم گفت تو بوفه منتظرمه. وقتی آخرین نفر هم رفت
برگشت سمتم و نگاهم کرد. منم حوصله نداشتم. کلافه نگاهش کردم.
ـ هوشتون ستودنيه خانم؟
ـ وافر.
ـ بله.
ـ همين رو می خواستيد بگيد؟
ـ نه فقط این، می خواستم بگم اگه مایليد می شه با ما توي گروهمون کار کنيد.
ـ چه کاري؟
ـ ببينيد ما سه تا دانشجوي ارشد رشته ي نانو فيزیک هستيم. براي پایان ناممون داریم کار می کنيم ...
یه نيم ساعتی داشت حرف می زد و بعد گفت:
ـ ببينيد من امروز اومدم که از بين شماها که دانشجوي سال آخرید یکی رو براي همکاري انتخاب کنم.
ـ ولی مسئله رو هاله حل کرد.
لبخندي زد.
ـ شما می خواید من باور کنم؟
ـ هر جور ميلتونه.
ـ خب هر دو می دونيم اون مسئله رو شما حل کردید. من جلسه ي بعد منتظر جوابتون می مونم.
ازش خداحافظی کردم و رفتم بوفه. هاله دستی به ساعتش کشيد.
ـ ببخش. پسره گير داده بود.
romangram.com | @romangram_com