#تدریس_خصوصی_پارت_2

پدرته، هم درآمدش خوبه. هر چند تو به درآمدش احتياج نداري. این طوري بهتره. سابقت زیاد می شه. من می تونم

این جا استخدامت کنم.

لبخندي زدم.

ـ واقعا ممنونم.

ـ قابلی نداشت.

با خنده از هم خداحافظی کردیم و من تو راهرو با خانم شيبانی هم خداحافظی کردم. از در مدرسه رفتم بيرون و

رفتم سمت دانشگاه. یه کلاس بعد از ظهر داشتم. وارد کلاس شدم و یه گوشه نشستم و کتابی رو از توي کيفم در

آوردم و مشغول خوندن شدم.

ـ سلام بر انسان متجدد و کتاب خوان ما!

ـ سلام خوبی؟

ـ بله. بشينم؟

ـ وایسا! خو بيا بشين دیگه.

هاله کنارم نشست و مشغول حرف زدن شدیم. با اومدن کسی به عنوان استادیار دیگه چيزي نگفتيم و به حرف هاش

گوش کردیم. برامون توضيح داد که چرا اون جاي استاد اومده و بعد مشغول درس دادن شد. همون طور که داشتيم

گوش می کردیم یه مسئله داد و حدود سه دقيقه براي حل کردنش بهمون وقت داد. مشغول شدم. عميقا داشتم با

مسئله سر و کله می زدم که هاله زد به پهلوم. سرم رو گرفتم سمتش.

ـ ها؟

ـ ها و مرض. اون جا رو!

نگاهم رو به طرفی که می گفت کردم. کریمی - استادیار - داشت نگاهمون می کرد که با توجه ما بهش روش رو به

طرف دیگه اي کرد.

ـ خب؟

ـ اي خدا این چقدر خنگه!


romangram.com | @romangram_com