#تب_آغوش_سرد_پارت_98
ان شاالله که مشکلاتت برای همیشه از زندگیت بره.
گفتم:ممنونم .
که گفت:راستی اسم من فائزه بهشتی راد هس
منم دست دراز شده اش توی دستم گرفتم گفتم:منم چکامه الماسی هستم.
باهم آشنا شدیم و اخر کلاس
شماره هامون رو بهم دادیم.
بعد هم ازش خداحافظی کردم ورفتم بیرون از محوطه کلاس ها جلوی در
دانشگاه منتظر حنانه شدم که بیاد بریم خونه.
حنانه نیم س اعتی با تاخیر اومد منم مثل خودش بهش توپیدم گفتم:کدوم
گوری هستی چرا نمیای!؟
دیدم خستگی از سر رویش میریخت گفت:این استاد شیمی بابامون سوزنده
هی میگه باید مقاله بنویسین درباره هر فصل از درسها.
حوصله بهانه های حنانه رو نداشتم ودستش گرفتموکشیدم گفتم:راه بیا که دارم
از گشنگی میمیرم.
زندگیم انگار روی دور تند بود .یا ش اید من همچین حس ی داش تم.به همین
زودی فصل زمستون رسید از فصل پاییز وتنهایی گذر کردیم...
از بس هوا سرده بود حو صله ندا شتم از زیر پتو بلند شم به دان شگاه برم الان
ین ماهی می شه دنبال کار هم ه ستم اخه پولی که پس انداز دا شتیم درحال ته
کشیدن بود واین مدت کار درست هم پیدا نکردم.
romangram.com | @romangram_com