#تب_آغوش_سرد_پارت_97

که گفت:گمشو زودتر بیا که تا حداقل خط واحد برسیم.
مثل مردنی ها راه میای که چه..
منم از حرص خوردن های حنانه خنده ریز میکردم.
روز اول دانش گاه خوب پیش رفت وکلی از دیدن بچه هایی که س ال قبلتر
باهاشون هم کلاس بودم خوشحال شدم
.
به خاطر اینکه یکسال دانشگاه رو ول کرده بودم.
دوترم از بچهها عقب بودم و
الان حنانه دوترم ازم بالاتر بود...
با خودم گفتم:بیخیال میگذرد.
ولی
امروز با ین دختری توی کلاس آشنا شدم .دختر محجبه ای بود،قیافش دوس
داشتنی بود،
وقتی خودکار جلوی پاش افتاد اونم از روی ص ندلیش بلند ش د و خودکار رو
داد بهم ازش تشکر کردم.
بعد هم گفت:تو امسال به این دانشگاه امدی!؟
که منم بهش لبخ ند زدم گفتم: نه قبلا این جا بودم فقط یکس ال به خاطر
مشکلاتی که دلشتم نتونستم دانشگاه بیام.
اونم لبخند شیرین تحویلم داد وگفت:

romangram.com | @romangram_com