#تب_آغوش_سرد_پارت_93

پوفی کرد ورفت روی لبه حوض توی حیاط نش س ت.منم داخل اتاقم ش دم و
شالم درست کردم وکیا پولیم دست گرفتم وبه بیزون امدم.
مامانم رفته بود خیاطی تا پارچه لباسش براش برش بزنند..
حنانه بهترین دوس تم هس ت و چهره برنزه داره ولی ین ش خص یت ش یرین
ودوست پاشتنی رو داره،
از وقتی فهمیده بود به اصطلاش از جنوب برگشتم به بچه ها خبر داده بود؛
اول کلی غر سرم زد که چرا بیخبر رفتم ولی بعد با سوغاتی که همین جا براش
خریده بودم دید غرزدنهاش تموم شد.
وین روز دعوت بچه های هم دانشگاهیم بودم که خیلی خوش گذشت.
قرار ش د که این مهرماه که ین ماه دیگه ای میش د دوباره انتخاب واحد کنم
وبه دانشگاه برم .
پولی که بعد از اومدن به تهران به همراه داشتم.
کفاف زندگیمون میکرد.
ولی
قرار بود دنبال ین کار پاره وقت هم باشم.
تا دیگه هیچوقت دستم جلوی کسی دراز نباشه،
توی حیاط امدم ونزدین حنانه شدم واونم
از لبه ی حوض بلند شد و با ین پس گردنی که بهم زد گفت:
الان میخواستی بیرون نیای!

romangram.com | @romangram_com