#تب_آغوش_سرد_پارت_90
نمیدونم این چه حسیه که به چکامه پیدا کرده بودم.
همه فکرم چکامه شده بود چکامه ای که شاید تااخر عمرم نمبینمش.
درگیر افکارم بودم که متوجه اهورایی که کنارم ایستاده بود نشدم.
اهورا دستش روی شونه ام زد و گفت:مرد تو چه فکری هستی!؟
به خودم امدم و
سرم رو چرخوندم که اهورا رو دیدم.
بعداز چندلحظه مکث کردن توی آغوشش گرفتم وگفتم:چیزی نیست.
از دلتنگی همدیگر رو فشردیم که
اهورا با خنده گفت:
تبرین بابت فسقلی خوشکلی که خدا بهت داده.
با ین لبخند جواب تبریکش دادم.
کمی با اهورا حرف زدم.
واز فکر چکامه خارج شدم تااینکه بحث ازدواج شد و اهورا مثل همیشه سرش
انداخت پایین وبرای سومین بار از پریناز خواستگاری کرد.
که منم دست گذاشتم روی شونه های مردونه اش و گفتم:پس مبارکه.
این دفعه رو جواب قطعی بهش دادم که کلی نوق کرد و خوشحال شد.
اخه
هردفعه که خواستگاری کرده بود جواب درستی نداده بودم.
ولی فهمیدم
romangram.com | @romangram_com