#تب_آغوش_سرد_پارت_9
توی فکر بودم و نفهمیدم چه جوری میز پر از چیزهای مقوی ش د.لحظه ای
هنگ کردم .همه چیز روی میز بود.
از جگر و کباب گرفته تا انواع آجیل و عسل وشیرینجات.
خیلی گ شنم بود بادیدن این همه چیزهای رنگ وارنگ ا شتهام چند برابر شده
بود.
دیدم هوردخت نگاهم میکنه گفتم:شما خودتون نمیخورید.
گفت:نه نوش جونت.
لابدگرسنش نیست.
تکه نونی توی دستام گرفتم
اومدم ین قاشق عسل بردارم بخورم که هوردخت همون جورکه وایستاده بود
گفت: نه الان عسل نخور .ین ساعت دیگه بخور.
گفتم:چرا!؟
اومد ن ش ست روی صندلی روبه رویم و درب یکی از ظرفهارو باز کرد گفت:
بیا جیگر آهوی وحشی بخور.
ابروهام انداختم بالا گفتم:
آهوی وحشی ؟
گفت :آره سفارشیه فقط برای توست.
گفتم :مگه آهو هنوز هم وجود داره؟
ین لبخند ملیح زد گفت:
romangram.com | @romangram_com