#تب_آغوش_سرد_پارت_87
ادامه داد گفت:
ولی چه دختر نازشیرینی هست.
هوردخت منتظر ین اسم بود
که
ناخواسته اسم ٬چکاوک ٬به زبون آوردم.
هوردخت لحظه از این اسمی که گفتم جا خورد.
خودمم نفهمیدم چرا همچین اسمی گفتم.
ولی هوردخت به چشمهام خیر شد.
ولی سکوت کرد اما ناراحتیش حس کردم
من هیچوقت نمیخواستم هوردختم ناراحت کنم.لعنتی به خودم فرستادم.
جو بدی بود.
سکوت بین من وهوردخت را با صدای اشرف خاتون شکسته شد.
اش رف خاتون س لامی به هردومون کرد و به س مت بچه ای که توی بغل
هوردخت رفت.
بچه داشت گریه میکرد.
بچه رو از هوردخت گرفت وآرومش کرد گفت:
مادر این فرشته ناز مال کیه!؟
هوردختی که توی فکر بود
به خودش امد وجواب سلام اشرف خاتون داد گفت:
romangram.com | @romangram_com