#تب_آغوش_سرد_پارت_83
بعد امروز عصر اومد اینجا و وقتی داشتم براش توضیح میدادم که چکامه فقط
اومده که به ما ین بچه بده ٬باور نکرد وفکر کرد تو اونو آوردی که ب شه هووی
من ..
داد و بیداد کرد واز د ستم ع صبانی بود . وقتی چکامه از سرو صدای هوران از
اتاقش بیرون اومد ٬
هوران اون رو دید به حرفش صحت داد وبدون هیچ دلیلی چکامه رو زیر کتن
گرفت....
بقیه حرفش رو نزد.
چون هوران رو خوب می شناختم و توی خاندان مون سرزبون دا شت وک سی
نمیتونستش باهاش هم کلام بشه.
دلم برای دختری که دیشب وحشیانه تصرفش کرده بودم ٬سوخت.
توی فکر چکامه بودم که هوردخت ص دام زد گفت: هوران دختره رو آش
ولاش کرد.
هوردخت رو توی آغوشم کشیدم گفتم:ناراحت نباش همه چیز درست میشه.
*****
بعد از اون شب بمدت ین ماه با دختری که کمی بهم آرامش میداد هم خواب
شدم.
ورابطه سردی باهاش داشتم.
تا اینکه ین شب مثل هرشب دیر وقت به خونه برگشتم .هوردخت گفت دیگه
romangram.com | @romangram_com