#تب_آغوش_سرد_پارت_82

صاحبش بشه.
پس اسمش چکامه اس چه اسم زیبایی داشت درست مثل صورت معصومش
.
ازاینکه ین دختر اونقدر ش جاعت پیدا کرده بود و برای نجات جون مادرش
این فداکاری را کرده بود خوشحال بودم.
شجاعتش را تحسین کردم.
خسته از این حس عذاب وجدان به عمارت برگشتم.
شب بود و هوردخت را توی اتاق خوابش دیدم.
با لبخند در اتاق را باز کردم.
سرش رو با دستهاش گرفته بود.
احساس کردم کمی ناراحته.
گفتم:خانومم سلام.
متوجه من شد و ین نگاه کوتاه بهم انداخت وبعدش سلامی کرد.
خیلی بی حوصله از روی تخت بلند شد گفت: شاهرز من کاری بدی نکردم
که من فقط بچه تورو میخوام
اصلا نمیخواستم به این موضوع فکر کنم.
که هوردخت گفت:امروز هوران به عمارت اومد.
چون دیشب که اونجا بودم گفتم:هیچکس عمارت نیست شن کرد به حرفهام
و رفتارام.

romangram.com | @romangram_com