#تب_آغوش_سرد_پارت_79
هوردخت آماده کرده بود فرستادم..
اول کمی کلافه شدم از اینکه بخوام با ین غریبه ای که تازه دیدمش هم خواب
بشم.
ولی یاد تهدید به جدایی هوردخت افتادم که به خاک محمد امینم قس م خورد
که اگه یچه ای تحویلش ندم منو ترک میکنه و میره....
بعد از مدت کمی که آروم شدم .
از طبقه بالا که مخصوص خودم و هوردخت بود پایین اومدم.
اتاق این دخترک هم ته راهروی طبقه پایین عمارت بود.
نقاب مسخره رو به چهره ام زدم.
وارد اتاقش شدم که دیدم دختره گوشه ای از اتاق نشسته بود.
نمیدونم چرا ازاین دختره متنفر شده بودم.
طوری که دلم میخوا ست همونجا اونو زیر د ست وپام له کنم بگم چرا اینجور
کاروها رو انتخاب کرده؟
ولی بیخیال شدم وبا دست اشاره کردم که لباس از تنش در بیاره.
لحظه ای ص ورتش رو بالا گرفت باچش م های ش هلاییش چش م تو چش م
شدم.
چقدر چهره گرفته و معصومی داشت.
اونم از دیدن من رنگش پرید و ترسید.
ترس و وحشت خوب توی چهره اش نمایان بود.
romangram.com | @romangram_com