#تب_آغوش_سرد_پارت_78

یعنی خودش بود؟
شن ودوددلی رو کنار گذاشتم وبا ین بوق ٬نگاه اونو به خودم جلب کردم.
بهش گفته بودن که ین ماشین مازارتی مشکی دنبالش میاد.
اول کمی معطل کرد وبعد آروم در ماشین سمت عقب را باز کرد و سوارشد.
صدای دلنواز آرومش توی ماشین پیچید گفت:سلام.
ولی من حتی جواب سلامش رو ندادم.
اونم سرش رو پایین انداخته بود .
شاید شرم داشت.
ولی پوزخندی روی لبم اومد گفتم:اگر ش رم داش ت توی همچین مکانهایی
پیداش نمیشد.
بااینکه هوردخت رو عاشقانه دوست داشتم ولی کنجکاو چهره دختره شدم که
ببینمش .
اما اون توی حال خودش بود.
ین ساعت ونیم توی راه بودیم تا اینکه به عمارت رسیدیم .
همه جا تارین بود.
برای اولین بار عمارت را توی سکوت دیدم.
باورم نمیشد هوردخت همه رو فرستاد خونهاشون...
هوردخت خودش به خونه خواهرش هوران رفته بود.
ناچار از ماش ین پیاده ش دم و دخترک که هنوز س رش پایین بود را به اتاقی که

romangram.com | @romangram_com