#تب_آغوش_سرد_پارت_77

تااینکه ین ص یغه نامه رو که هوردخت خودش تنظیم کرده بود به عاقد غیابی
داد واونم طبق شرایط ٬صیغه ین ساله میون من و اون دختر مورد نظر انجام
داد...
اگر اجبار هوردخت نبود هرگز همچین کاری نمیکردم.
چون قلب وروش من فقط متعلق به هوردخت بود.
امروز قرار بود وقتی از ش رکت به عمارت برمیگردم ٬اون دختر را هم همراه
خودم به عمارت ببرم.
قبل از اینکه ببینمش حس بدی بهش داشتم.
نسبت بهش ین جور حس نفرت پیدا کردم.
از دخترهایی که این کارو انجام میدادن متنفر بودم.
لحظه ای پشیمون شدم از اینکه بخوام ین دختر که معلوم نیست چکارست به
عنوان مادر بچه خودم بدونم.
همین جور توی افکارم غرق بودم که ٬به آدرس ی که قرار بود دنبال دختره برم
رسیدم.
هوا تارین شده بود.
خیابون اون لحظه خلوت خلوت بود تااینکه ین دختر تنها دیدم که گوش ه ای
ایستاده بود و هی ریشه های شالش رو به دندون میکشد .
این که خیلی قیافش به بچه ها میخورد.یعنی دربرابر هیکل وس ن من که س ی
دوسالم بود بچه سال بود.

romangram.com | @romangram_com