#تب_آغوش_سرد_پارت_76
نذاشت بقیه حرفم رو بزنم.
گفت:یکی رو پیدا کن.
بااینکه هیچ بچه ای مثل محمد امینم نمیشد. ولی گفتم: چشم هرچی توبگی
فردا میریم پرورشگاه هرچند تا بچه خواستی میاریم.
سکوت کرد وچیزی نمیگفت.
بعد از مدتی گفت:من بچه تورا میخوام.
منظورش رو نمیفهیدم.
گفتم:آخه عشق من حرفهایی میزنی.من چه جوری ین بچه بهت بدم.
گفت:ین زن بگیر.
با این حرف هوردخت عصبانی شدم وصدام بالا رفت گفتم:هوردخت این بار
آخرت باشه که همچین حرفی میزنی فهمیدی!؟
بی اینکه منتظر جوابش باشم به طبقه بالا به اتاق خواب پناه بردم.
آخه این دختر چرا این کارو میکرد؟
بعد از مدتها خوب شده والان از من ین چیز غیر ممکن میخواد.
ولی وقتی هوردخت چیزی رو میخواست باید انجام میشد.
******
به اص رار هوردخت بالاخره ین دختری پیدا ش د که قرار بود با ش رایط تعیین
شده ٬کنار بیاد.
من هنوز دخترو ندیده بودم
romangram.com | @romangram_com