#تب_آغوش_سرد_پارت_75

با سلامش وصدایی که مدتها ازش محروم بودم ٬وجودم سرشار از عشق شد.
کیا دس تی رو رها کردم و به س مت هوردخت که لبخند روی لبش داش ت
رفتم.
بااینکه تنش سوخته بود ولی من به اندازه قبل یا شاید بیشتر دوستش داشتم.
دلم آغوش ش رو میخواس ت ودلتنگیم امونم نداد ومحکم توی آغوش م
کشیدمش.
گفتم:جانم فدات بشه که بعد از مدتها صداتو شنیدم.
هوردخت گفت:شاهرز .
گفتم:جون شاهرز.
خودش رو از آغوشم بیرون کشید گفت:
من بچه میخوام .
گویی آب یخ روی تنم ریختن
وقتی دکترا هوردخت رو معاینه کردن گفتن هیچوقت دیگه قادر به بچه دار
شدن نیست.
کلافه وسرگردون شدم ونمیدونستم باید چی میگفتم.
ادامه داد :میدونم که بچه دار نمیشم.
ولی من بچه میخوام.
با التماس توی چشماش نگاه کردم گفتم :هوردختم ٬عشقم تو چیزی میخوای
که...

romangram.com | @romangram_com