#تب_آغوش_سرد_پارت_73
شده بودند.
با پاهای لرزونم به هوردختی که بیشتر به ین جسد شبیه بود نزدین شدم.
همه سرشون رو پایین انداخته بودن.
از دردی که تن عزیزانم را میدیدمچشمامو محکم بستم.
از اینکه ببینی زندگیت توی چندساعت نابود شده باشه دردناکه.
ش روین که طاقت دیدن این ص حنه ها رو نداش ت همون دور زانو زد وش روع
کرد به زجه زدن وگریه کردن.
دستهام حلقه کردم دور هوردختم که لباس تنش به بدنش چسپیده بود.
شروع به گریه کردم.
هوردختم تا متوجه من ش د با چش مان پرازاش کش که با نگاه دریایی آبیش
آشوب به جونم میزد.
هق هقش بلند شد گفت:
محمد امینم رفت.
به گوشت نحیا پخته شده توی بغلش اشاره کرد.
با دیدن تکه گوشت پخته که محمد امینم بود فریادم به عرش آسمون رفت.
بالاخره بعد از کلی گریه کردن.
تن بی جون محمد امینم رو به زحمت از هوردخت جدا کردم.
و هوردخت رو به بیمارستان رسوندم.
وضعیت هوردخت زیاد خوب نبود.
romangram.com | @romangram_com