#تب_آغوش_سرد_پارت_69

از زبان شاهرز(نقابدار)
با اخمی که همیشه روی پیشونیم بود وارد شرکت شدم.
همه به احترامم سرشون رو خم میکردن
به دفترم که رسیدم ٬منشی سریع ایستاد سلام کرد.
با سر جواب سلامش رو دادم گفتم:پرونده ها رو بیار.
اونم گفت:چشم قربان.
هیچوقت خوش نداشتم با زیر دستهای زنم راحت صحبت کنم.
بعد از پن دقیقه همراه با قهوه مخصوصم وپرونده ها وارد شد.
پرونده هارو روی میز گذاشت گفت:کاری ندارین قربان؟
با دست اشاره کردم که بره.
اونم رفت.
شرکتم صدنفری کارمند داشت و همه ازم حساب میبردن..
همه منو در غیابم میرغضب خطاب میکردن.
شاید به خاطر اخلاق تلخی که داشتم ٬بود
همیش ه به عش ق پس رم و همس رم دوس ت داش تم کارهام زودتر تموم بش ه به
عمارت برگردم.
زیاد به ش رکت نمی اومدم وکارهام رو مدیرعاملم انجام میداد و من فقط برای
کارهای مهم به شرکت می اومدم.
به هورد خت گف ته بودم خو نه ای توی تهران بگیریم ولی اون ل میکرد و

romangram.com | @romangram_com