#تب_آغوش_سرد_پارت_65

به درحیاط رس یدیم و آقای مس نی دیدم بهش س لام کردم واون جواب داد و
چمدانم رو صندوق عقب گذاشت.
با ین خداحافظی فاطمه خانوم رو ترک کردم وماشین به راه افتاد.
آدرس خونمون رو بهش دادم.
بعد از یکسال تهران را میدیدم کوچه پس کوچه هاش تغییری نکرده بود
آدمها همون آدمها بودن،رفت و امدها همون بود.
همون ترافین همون شهر...
بعداز ین ساعت رسیدم به محله خودمون همون محله باصفا چقدر دلم تنگ
شده بود برای مشت اکرم بقال سرکوچه برای بازی بچه های تو کوچه..
پول کرایه ماشین را حساب کردم اونم رفت.
س اعت ده ص بح بود کوچمون مثل همیش ه بود . ص بحها س وت وکور بود
وعصرهاغوغایی بود چون بچه ها شیفت صبح مدرسه بودن شیفت عصر خونه
..
ین نفس عمیق کشیدم ولبخندی از روی دلتنگی زدم.
زنگ خونمون رو فشار دادم.
بعد از چند لحظه صدای پای مامانم توی راهروی خونمون به صدا در اومد.
توی دلم کلی قربون صدقه اش رفتم.
در خونه باز شد و من مامان فرشته ام را دیدم.
وارد راهرو شدم واز دلتنگی اشن توی چشمام جمع شد دستهامو باز کردم و

romangram.com | @romangram_com