#تب_آغوش_سرد_پارت_64

با تعارف چای فاطمه خانوم ٬از گذشته اش بیرون اومدم..
چای که خوردم آبگرمکن درجه هش تاد را نش ون میداد از روی ص ندلی بلند
شدم ورفتم سمت حموم
در آهنی حموم رو باز کردم.
شیرآب گرم را تا آخر باز کردم
خودم رو زیر آب گرفتم غس ل کردم و بعد از ین س اعت لز حموم بیرون
اومدم...
مانتو یا سی رنگ با شلوار جین م شکی و شال م شکی پو شیدم... نگاهی به
صورتم توی آینه کوچن که به دیوار زده شده بود کردم.
کمی تپلتر شده بودم.
شاید به خاطر بارداریم بود.
دیگه نمیخواستم به گذشته فکر کنم.
موهام رو داخل شالم کردم و آماده رفتن شدم.
طولی نکشید که زنگ خونه فاطمه خانوم به صدا دراومد.
تاکسی که زنگ زده بودم اومد.
صورت فاطمه خانوم رو ب*و*سیدم و قول دادم که بهش سر بزنم.
چمدونم رو دست گرفتم وفاطمه هم کیا کولیم رو برداشت.
حیاط پنجاه متری فاطمه خانم پر بود از گلهای نرگسی و درختچه های کوچولو
که شکوفه کرده بودن.

romangram.com | @romangram_com