#تب_آغوش_سرد_پارت_63

گفت:چند لحظه ب شین دخترم تا کمی شعله آبگرم کن را زیاد کنم تا آبش گرم
بشه.
به رویش خندیدم گفتم:
امروز دیگه رفع زحمت میکنم.
بااخم گفت:کدوم زحمت ؟
خیلی هم خوشحالم که با ین دختر ماه مثل تو آشنا شدم.
فردای همون روز همه قصه زندگیم رو برای فاطمه خانوم تعریا کردم .
اونم کلی غصه خورد.
البته زندگی فاطمه خانوم کم پراز درد و رن نبود.
فاطمه خانم اینجوری تعریا کرد:که شوهرش میره چند تا وام میگیره به ا سم
فاطمه خانوم . و فاطمه خانوم هم پای برگهای اون وام ها را امضا میکنه .
ولی شوهرش که میدونسته فاطمه خانوم بچه دار نمیشه میزنه سرش و زن دوم
میگیره و پول وام ها رو میگیره و فاطمه خانوم رو ترک میکنه ...
فاطمه خانوم که وض ع مالی خوبی نداش ته میمونه با کلی وام که به بانن
بدهکار هست.
ش وهرش غیابی طلاقش میده و فاطمه خانم هم مجبور میش ه خودش ص یغه
این و اون کنه تا از زیر بار این قرض ها بیرون بیاد...
واینجوری شد که بعد از شیش سال خونه اش را عوض میکنه و دیگه صیغه
نمیشه وکارش میشه کمن کردن به دخترهایی که جایی ندارن.

romangram.com | @romangram_com