#تب_آغوش_سرد_پارت_62

****
چند روزه توی خونه فاطمه خانوم هس تم و حالم بهتر ش ده ولی دلم بدجور
برای مامان فرشته ام تنگ شده .
فاطمه خانوم این چند روز چند تا جوشنده گیاهی بهم داد که خیلی خوب بود.
دستهام رو به چشمام مالیدم تا خواب از سرم بپره .
با ین کش وقوس به بدنم از رختخواب بلند ش دم،خیمازه ای کش یدم با کمی
تعلل رفتم سمت چمدون مسافرتی که همراهم آورده بودن.
بازش کردم .چند دس ت لباس نو بود با ین کیا پول که ین وجه ده ملیونی
داخلش بود.
اول با دیدن پولها عصبی شدم ولی بعدش آروم شدم...
ین دست لباس برداشتم از اتاق چند متری بیرون اومدم.
داش تم خونه نقلی فاطمه خانوم رو برانداز میکردم ٬که فاطمه خانوم رو توی
آشپزخونه دیدم.
سالن نقلی کوچن را طی کردم تا بهش رسیدم.
بهم لبخند زد گفت:صبح بخیر دخترم بیدار شدی!؟
گفتم:
صبح بخیر بله..
لباس را توی دستام دید گفت:میخوای حموم بری؟
گفتم:بله.

romangram.com | @romangram_com