#تب_آغوش_سرد_پارت_6
دختری که نصا صورتش سوخته بود وین چشم داشت.
سمت دیگه صورتش زیبایی خاصی داشت. پوستی سفید با چشم هایی که به
رنگ دریا بود، ولی آشوب تو چهره اش موج میزد.
سعی کردم نترسم .دختر به روم لبخند زد و گفت: سلام به این عمارت خوش
اومدی .
به خودم اومدم ،با لرزه ای که توی صدام به خاطر ترس بود گفتم:ممنونم .
ولی در عین حال کلی سوال به نهنم هجوم آورد.
یعنی این دختره کیه؟ اینجا چکار
میکنه ؟
چرا صورتش اینجوریه؟
این عمارت لعنتی دیگه چه جای کوفتیه ؟
ترس و دو دلیم رو که دید گفت:نترس من صورتم توی ین حادثه سوخته ...
چقدر آه داشت این حرفش .
دلم گرفت.لحظه ای همه ی بدبختهای خودم رو فراموش کردم .
به بلایی که س ر این دختر اومده بود فکر می کردم که گفت:من هوردخت
هستم.
چه اسم زیبایی داشت مثل اون نیمه روشن صورتش که زیبا بود...
کل بدنش س وخته بود .وقتی که دس تش رو دراز کرد متوجه ش دم. دس تهای
ظریفم رو گرفته
romangram.com | @romangram_com