#تب_آغوش_سرد_پارت_58

یاد صدای بچه ای که تو گوشم پیچیده بود ٬افتادم.
زمزمه وار گفتم:بچه ام
بچه ام کجاست؟
یکدفعه ین نفر که پایین تخت دراز کشیده بود بلند شد.
ین زن صورت گرد خندون چهل ساله دیدم
دوباره زمزمه وار گفتم:بچه ام کجاست؟
زن با کمی لبخند گفت:بهوش اومدی دخترم ؟
توان حرف زدن نداشتم.
دستهای نحیفم رو توی دستاش گرفت گفت:ببین دخترم آروم باش .
من نمیدونم در مورد چی حرف میزنی.
ولی تو رو آوردن اینجا گفتن مواظبت باشم تا وقتی که کاملا خوب بشی .
الان هم ین روزه که بیهوش بودی.ین ساعت پیش دکتر تورو معاینه کرد.
وداروهایی برات گرفت آورد .با دستش به میز کوچن کنار تخت اشاره کرد
گفت:اینها رو بخور تا زودتر خوب بشی.
قطره ای اشن از چشمام فرو ریخت.
چطور دلشون اومده بود نذارن بچه ام رو ببینم ؟
پریناز تو چرا اجازه دادی منو اینجوری رها کنند.
بچه ام بچه ام...
داشتم این حرفها رو نامفهوم میگفتم که دوباره همون زن گفت:اسم من فاطمه

romangram.com | @romangram_com