#تب_آغوش_سرد_پارت_56
پریناز باز خنده اش کل محوطه رو گزفت گفت:این دختر وقتی س اکته بدونید
که ین چیزی نظرش رو جلب کرده .
با چشمهای ملوسکیم گفتم:گوجه سبز داره ؟
اهورا با ین خنده قشنگ رفت سروقت درخت گوجه که چندتایی داشت ...
طعم گوجه ها ترش و بامزه بود،
همون هفت وهشت تایی که روی درخت بود رو اهورا برام چید آورد.
خیلی خوشمزه بودن...
* ** نصا شب بود من تو خواب بودم که یهویی
دل دردی شدید سروقتم اومد.
دردم داشت شدیدتر میشد.
تحمل این درد رو نداشتم با تیری که کمرم کشید جیغم در اومد.
فریاد زدم ودرخواست کمن داشتم.
در اتاق باز شد اهورا و پریناز ظاهر شدن.
پریناز با حالت هراسون و دل نگرون بهم نزدین شد.
گفتم:پریناز فکر کنم بچه داره میاد.
اهورا توی شوک حال من بود . پریناز گفت:زود برو دکتر رو بیدار کن تا بیاد.
اهورا بدو رفت سمت اتاق دکتر که دو روزی میشد به اینجا اومده .
اسمش مریم بود.
نفس نداشتم.
romangram.com | @romangram_com