#تب_آغوش_سرد_پارت_55

اهورا این مدت خوب با پریناز جفت وجور ش ده بود ،قرار بود وقتی برمیگردن
به عمارت باهم ازدواج کنند.
با پریناز رفتیم سمت اهورا که داشت گل های باغچه رو هرس میکرد .
مارو که دید دست از کار کشید و ین کش وقوسی به بدنش داد گفت:
خانومهایی خوشگل چه عجب پاتون روگذاشتین بیرون ازخونه .
ین نیش گون از پریناز گرفتم گفتم:مگه برای داداش م چای نیاوردی که این
همه داره غر میزنه ؟
اهورا خودش رو به حالت خستگی زد گفت:نه خواهر من .کسی دلش به حال
من نسوخته .
پریناز که ساکت بود گفت:خسته نباشید .
همین ین جمله کافی بود تا اهورا جانی دوباره بگیره،
چه زیبا بود این فضای عشق و عاشقی این دو مرغ عاشق،
داش تم باغچه نه چندان بزرگ رو نگاه میکردم که چش مم خورد به گوجه س بز
درختی .
دلم داشت براش قیلی ویلی میرفت .
بااینکه توی این چندماه بارداری چیزی دلم نخواسته بود ولی الان دلم داشت
برای گوجه ضعا میرفت،
اهورا وپریناز رد نگاهم رو گرفتن.
که به درخت کوچین گوجه سبز ختم میشد.

romangram.com | @romangram_com