#تب_آغوش_سرد_پارت_54

پریناز چندقدم جلوتر اومد
با دستش شکمم گردم رو لمس کرد.
و گو شش رو نزدین شکمم برد که با تکونهای بچه توی شکمم به وجد اومد
.پرنوق گفت:خاله فداش بشه چه ورجه ورجه میکنه .
پریتاز ادامه داد: ببین چکامه اونم از د ستت خ سته شده دلش میخواد بره ین
هواخوری درست حسابی .
از وقتی که متوجه ش دم بچه تو ش کمم تکون میخوره وبه پریناز گفتم ٬اونم
میاد گوشش رو میذار روی شکم و با بچه حرف میزنه .
باحرفهای پری ناز پقی زدم زیر خ نده گفتم:خو به این ب چه هنوز دن یا نیو مده
مترجم داره .
این خنده هام رو مدیون پریناز بودم که درحقم خواهری میکرد وهمش مراقبم
بود،قرار بود این روزهای آخر بارداریم ٬دکتری از ش هر بیاد تا موقع زایمان
همراهیم کنه . واین استرس مرا بیشتر کرده بود،
یعنی من باید همینجا زایمان میکردم نه بیمارستان .
فکرم را آزاد کردم
به اصرار پریناز اومدیم توی محوطه ویلا تا کمی پیاده روی کنیم.
ویلای قشنگی بود.
الان توی ماه اسفند بودیم و بوی خوش بهار همه جارو گرفته بود
وخبر از رسیدن سال نو و زیبا میداد .

romangram.com | @romangram_com