#تب_آغوش_سرد_پارت_51
پریناز خندید گفت:البته اگه ش ما از روی مبل بلند ش ین برین مواد غذایی که
گرفتیم بیاری توی آشپزخونه .
دوباره کل کل اینا شروع شد.
بیخیال رفتم در یکی از اتاقها رو باز کردم ین تخت دونفره داشت.
رفتم داخلش.
لامپش رو روشن کردم .
اتاق قشنگی بود .تصمیم گرفتم همین اتاق را بردارم.
اتاقهاش تمیز بود
چون اهورا ین روز قبل ترهم اینجا اومده بود وهمه جا رو گردگیری کرده بود.
روی کمرم خوابیدم به سقا کانب نگاهی انداختم.
خستگی راه بدجور تنم رو کوفته کرده بود .
شال از روی سرم برداشتم .
تخت جدید بود ومن حتی از عطر تن چشم گربه ای به دور بودم
توی ع مارت حدا قل عطر تنش رو حس میکردم ولی الان همون رو هم
نداشتم...
چشمهام روی هم گذاشتم و به خواب رفتم.
******
پن ماهی هست که به این خونه اومدیم،
روزهای اول دوری از اون عمارت برام سخت بود و همچنین دوری ین جفت
romangram.com | @romangram_com