#تب_آغوش_سرد_پارت_52

چشم گربه ای .
ولی الان دیگه دلتنگی ام کمتر شده و خودم رو سرگرم بچه ای که توی شکمم
هست ٬کردم.
الان ماه آخر بارداریم هس ت .بچه ای که توی ش کممه ٬ش ده همدم تنهایی
هام،
فسقلی که تو وجودمه بعضی مواقع خیلی انیتم کرد.
ولی بااین حال همین فسقلی تنها همدم شبها و روزهام شده بود.
شبها رو با حرف زدن باهاش به صبح میرسوندم.
و روزهام رو با کل کل های اهورا و پریناز به شب می رسوندم .
روزهای خوبی را درکنارشون میگذرونم .
بااینکه نمیدونم بچه توی شکمم دختره یا پسر ٬ولی با کل وجودم بهش دلبسته
ام. وفکر اینکه بخوام ین روزی ازش جدابشم دیوونم میکنه .
مخص وص ا الانکه روزهای آخر بارداریم رو میگذرونم. و حس نداش تن بچه
ای که نه ماه توی ش کمم داش تم ٬فکر اینکه بعد از به دنیا اومدنش ندارمش ٬
دیوونم میکرد.
این مدت چندباری دکتر از شهر به دیدنم اومد ومنو معاینه میکرد و ضعیتم رو
چن میکرد میرفت
ومیگفت مشکلی ندارم.
***

romangram.com | @romangram_com