#تب_آغوش_سرد_پارت_50

وقتی دیدم کیوان باورم نداره نامزدی رو بهم زدم .
کیوان تلاشی نکرد تا ازم بخواد برگردم.
این اولین شکست زندگیم بود...
***
ای خدااا این دختر باز رفت توی هپروت...
چکامه خواهرم کجایی؟
پریناز بود.
از گذ شته بیرون اومدم متوجه ین ویلای بزرگ که الان لامپهاش رو شن شده
بود ٬شدم.
پریناز گفت:چکامه خدائیش بعضی مواقع حس میکنم زنده نیستی .
آخه دختر کمتر برو تو فکر وخیال...
بازم لبخند بیخیالی زدم.با پریناز به اهورایی که جلوی در وردی ویلا ایس تاده
بود ملحق شدیم.
وارد ویلا شدیم. شین ومدرن بود
ین سالن بزرگ دا شت وین آ شپزخونه اپن امروزی بود و دوتا اتاق کنار اتاق
نشیمن داشت وطبقه بالا هم اناق داشت.
درکل خونه ویلایی قشنگی بود.
اهورا رفت بیرون و با چمدون لباس هامون برگشت.
خودش رو انداخت روی مبلمان گفت :یکی به ما چای نمیده ؟

romangram.com | @romangram_com