#تب_آغوش_سرد_پارت_49

ص ورت کیکی دید تحقیرم کرد گفت:دختر جان کمی س نگین باش. اینجا
آدمهایی بزرگتری هم نشستن و خوبیت نداره تو بااین کار احمقانت خودنمایی
کنی.
منظورش از بزرگتر پدر کیوان وعروس کوچیکه وخانواده اش بود.
صورتم رو کیوان کیکی کرده بود.
بااین حرف مادر کیوان کفری نشدم
شاید حق باهاش بود.
ولی وقتی ساناز ٬زن داداش کیوان که انگار از دماغ فیل افتاده بود گفت:دختر
پایین شهر ٬کی همچین ج شن تولدهایی دیده که بغهمه چه جوری باید رفتار
کنه.
این جمله رو توهین محسوب کردم.
با ش الم کین از روی ص ورتم پاک کردم با تندی بهش توپیدم گفتم:اگه ش ما
خودتون رو با شخصیت میدونی باید ادب ورسم مهمون نوازی هم بدونید .
حرصم گرفته بود کیوان هم چیزی نمیگفت.
اونش ب جش ن تولد گذش ت ومن دیگه خونش ون نرفتم .تااینکه فهمیدم مادر
بیماری قلبی داره باید عمل بشه .
وقتی کیوان موض وع رو فهمید میخواس ت بهم کمن کنه ولی خانواده اش از
بیماری مادرم باخبر ش دن .گوش کیوان رو از حرفهای چرت پر کردن که این
دختر بدرد خانواده نمیخوره.واون فقط تورا به خاطر پول میخواد و ....

romangram.com | @romangram_com