#تب_آغوش_سرد_پارت_45

خاله زهره هم با نگرانی به چهره ام خیره شد گفت :ببینم مادر چیزی شده؟
منظورش عادت ماهانه ام بود.
اشرف خاتون لبخند زد از جاش بلندشد رفت سروقت چند بطری دارو و دوا
گفت:الان ین جوش نده مقوی درس ت میکنم تا هرچی کثیفی توی ش کمت
مونده بریزه بیرون ...
حتی زن حامله رو از پا درمیاره، از بس این جوشنده خوب و مقویه .
پریناز تا شنید برای زن باردار خطرناکه
با فریاد بلندی گفت:نه اشرف خاتون.
اش رف خاتون بدب خت با فر یاد پری ناز س ر جاش میخکوب ش د .
پریناز معذرت خواست گفت :چکامه مریض نیست فقط ضعا کرده.
اشرف خاتون قانع نشده بود.
خاله زهره گفت:چته دختر چرا داد میزنی؟
خاله زهره نگاهی بمن انداخت گفت:شاید کیست داشته باشی گلم.
ببین شکمت کمی ورم کرده اومده بالا...
توی همین لحظه هوردخت داخل آشپزخانه شد وبحث خاتمه پیدا کرد.
هوردخت هم نگاهی به شکمم کرد .
با لبخند قشنگی گفت:
چکامه برای مدتی داره میره ویلای سروناز.
همه مات حرف هوردخت بودیم.

romangram.com | @romangram_com