#تب_آغوش_سرد_پارت_44

لبخندی به چهره پا کرده ام زد گفت:تنبل تو چقدر میخوابی ؟
میدونستم که اومده بود حال وهوام رو عوض کنه .
لبخند بی جونی زدم با صدایی که از گریه کردن گرفته شده بود گفتم:
تنبل نیستم ...
صدامو که شنید دستش رو پشت کمرم گذاشت و منو روی تخت نشوند .
به صورتم خیره شد
گفت:ببین دختر چه به روز خودت آوردی ؟
مگه تو قول نداده بودی که دیگه هیچ ناراحت نشی؟
داش ت منو یاد قولی که دو ماه پیش بهش داده بودم می ا ندا خت قولی که
هیچوقت خودمون رو به خاطر چیزهای بی مورد انیتم نکنیم.
با اخم بهم نگاه کرد برای اینکه زدم زیر قولمون.
پریناز از حسی که به نقابدار پیدا کرده بودم خبر نداشت .
دستامو گرفت و منو سمت روشویی برد و آبی زد به صورت خسته ام وکمکم
کرد لباسمو عوض کردم .موهامو شونه زد و بردم توی آشپزخونه، خاله زهره و
اشرف خاتون داشتن عصرونه نون شیرینی و چای میخوردن.
اونا هم به من عادت کرده بودن.
با صدای تحلیل رفته ام بهشون سلام کردم.
پریناز رو کرد به خاله گفت:خاله زهره برای چکامه ین چیز مقوی میدی
؟بدجور ضعا کرده

romangram.com | @romangram_com