#تب_آغوش_سرد_پارت_42

کمی این زندگی برام خسته کننده شده بود.
سرم پایین بود داشتم میرفتم که با ین نفر برخورد کردم.
سرمو بالا گرفتم .اهورا رو دیدم.
تا منو دید لبخند زد.
ولی وقتی چشمهای غمگینم رو دید گفت:چکامه خواهرم چته؟
چرا گرفته ای؟
اهورایی که ازش خجالت میکشیدم. اما دو ماه پیش که
خاله زهره توی آش پزخونه نون محلی می پخت . منو پریناز به تماش ا نش س ته
بودیم.
اهورا وارد شد ومن متوجه نگاه های اهورا به پریناز شدم.
وقتی فهمیدم پریناز هم از نگاه های اهورا درحال سرز وسفید شدن بود.
فهمیدم این دوتا فسقلی ها باهم سروسری دارند.
بلاخره زیر زبون پریناز رو کش یدم .گفت: اهورا چندباری ازش خواس تگاری
کرده.
منم که کارم انجام دادن کار خیر ورس وندن دوتا جوون بهم بود، به پریناز
گفتم:چرا بهش فرص ت نمیدی که دوس ت داش تنش رو ثابت کنه. و بیاد
خواستگاریت .
بعد کلی کار کردن روی مخ پریناز ، پریناز قبول کرد. و اهورا که متوجه شد من
پریناز رو راضی کردم ، صدام میزد خواهر.

romangram.com | @romangram_com