#تب_آغوش_سرد_پارت_40
دلم گرفته بود اومدم توی باغ تاشاید کمی دلم باز بشه،
روی تخت نشستم و چشم دوختم به عمارت بزرگ که روبه روم بود.
دقیق ًا من چهارماه هست که اینجام و بدجور دلم برای مادرم تنگ شده.
و دلتنگی دیگه ای هم دا شتم اونم ح سی بود که تازگی به جونم افتاده .ح سی
مثل نبود ین نفر درکنار خودم را احساس میکنم .
همون جور که داشتم به عمارت نگاه میکردم،
متوجه تکون خوردن پرده اتاق طبقه بالا شدم.
حس کردم ین نفر داشت نگاهم میکرد.
اما شاید اشتباه میکردم.
خدارو شکر حالت تهوع نداشتم وشکمم هنوز بزرگ نشده بود وکسی متوجه
بارداریم نبود.
ولی مطمئن بودم که اگه لباس تنگ میپو شیدم گردی کوچولو شکمم به چ شم
میزد.
برگ خشن درخت چنار توی دستام بود .
که ین بوی آشنا به مشامم خورد.
حال درونم آشوب شد.
این بوی عطر تلخ تند رو خوب میشناختم.
قلبی که دوماه تپش نداشت شروع کرد به تپیدن.
س رمو چرخوندم که ببینم مرد نقابدار اون نزدیکیه . باتموم وجود این بوی تند
romangram.com | @romangram_com