#تب_آغوش_سرد_پارت_4

احساس ضعا و گرسنگی داشتم .اما نمیدونستم باید چکار میکردم .
کلافه درحال پرس ه زدن بودم که کاغذی روی ش از گوزن تزئینی روی دیوار
توجهم رو جالب کرد . برداشتمش ونگاهی بهش انداختم.
نوشته بود،این عمارت قوانین خاص خودش را داره وبهتره بهش عمل کنی.
پیش خودم گفتم:
لعنت به تو و به عمارتت،نوش ته هاش هم مثل خودش خش ن و بیرحم بودن .
دو باره یاد دیش ب افتادم. وقتی که نور ماه به هیکل تنومندش تابیده بود و
چش مهای وحش ی گربه مانندش زیر نقاب نمایان ش د،بدنم به لرزه در آمده
بود،اما او بی توجه به من تنم را وحش یانه به حراج برد .من بیص دا اش ن می
ریختم ولی اون بدون هیچ اح سا سی به بدن ضعیفم ، منو ت صرف کرد . و تن
بی جانم را بحال خودش رها کرد و رفت.
این مرد چش م گربه ای نقاب دار را توی نهن و تص وراتم ین غول وحش ی
تجس م کردم . غولی که هیچ احس اس ی نداش ت. از روی تخت بلند ش دم .
میخواستم افکارم را آزاد کنم . بالاخره این راهی بود که خودم به اختیار انتخاب
کرده بودم .کنار پنجره رفتم .
دیشب که به اینجا آمدم، هوا تارین بود و من متوجه بزرگی این عمارت نبودم .
ولی الان بو ضوش میتون ستم باغ بزرگی که از پ شت پنجره نمایان بود رو ببینم .
صدای گنجشن های توی باغ، صدای شرشر آب که توی حوض بزرگی می
ریخت، همه نش انگر بزرگی باغ بود. ش الم را انداختم روی س رم. دلم

romangram.com | @romangram_com