#تب_آغوش_سرد_پارت_38

اون کی بود که همه ازش حساب میبردن؟
راز این معما چی بود؟
بازم افکارم آشوب سوالات مختلا شده بود.
بعد از دوساعتی که گذشت .
پریناز اومد توی اتاقم کلی خوراکی همراه خودش آورده بود.
ولی دل من هیچ چیزی نمی خواست .میل به چیزی نداشتم .
پریناز دیگه باهم حرف نزد.
فقط چند سوال ازم پرسید چیزی لازم داری؟جاییت درد نمیکنه؟
رفتار پریناز عجیب شده بود.
بعد از نیم ساعت که کنارم موند ٬بیرون رفت.
لحظه ای دلم گرفت.
آخه پریناز چرا یهویی تغییر کرد ؟ توقع نداشتم پریناز رفتارش باهام سرد بشه .
شامم رو داخل اتاقم خوردم.
ساعت هشت شب بود
احساس خستگی زیادی داشتم،
اولین شبی که قرار بود با چشم گربه ای هم خواب نشم.
یعنی دلم برای چشم گربه ای سرد بی احساس تنگ میشه؟
حس خودم رو نمیتونستم درک کنم شاد باشم یا غمگین.
از طرفی کلید رهایی از این اس ارت را توی ش کمم داش تم واز طرف دیگه

romangram.com | @romangram_com