#تب_آغوش_سرد_پارت_37

حس خوبی داش تم به عطر تن این مرد ونفس های کلافه ای که پر از درد بود ٬
عادت کرده بودم . توی فکر نقابدار بی احساس بودم
که صدای پریناز منو از فکر کردن به نقابدار سرد بی احساس بیرون آورد .
پریناز لبش از خنده شکفته بود گفت:چکامه ٬دختر تو کجایی؟
میدونی چندبار صدات زدم؟
گفتم:جانم پریناز.
گفت:جانت سلامت عزیزم .میگم چیزی لازم نداری برات بیارم ؟
گفتم :فدای مهربونیت عزیزم نه چیزی لازم ندارم.
گفت:خدانکنه دختر . میگم چکامه این بچه ای که توراهه ٬اگه شبیه ارباب...
من مات حرف پریناز بودم.
که پریناز سریع حرفش رو قطع کرد.
گفتم:پریناز تو چی گفتی؟ارباب؟
پریناز با دس ت محکم زد توی دهنش گفت:چکامه ببخش عزیزم من باید برم
اگه چیزی لازم داشتی صدام بزنی میام.
اینها رو گفت و سریع از اتاقم بیرون رفت.
من موندم و کلی سوال که توی نهنم به وجود اومده بود.
ارباب؟؟؟
یعنی من زن ین ارباب زاده شدم؟
اون کیه که من تاالان ندیدمش؟

romangram.com | @romangram_com